سفر قصه به شعر و داستان
گفتگوی نوشین شاهرخی با شهلا بهاردوست
شهلا تفاوت اثر نگاشتهی زن و مرد را در تفاوت تجربهی دو جنس جستجو میکند: "اگر منظور از تفاوت نگارش میان زن و مرد نگاه من و اندیشه من است که به روی کاغذ میآید، باید بگویم بله من متفاوت مینویسم و این خب کاملن هم طبیعی است چون نوع تجربیاتم با مرد متفاوت است همانگونه که تجربیاتم با دیگر زنان متفاوت است. خب اختلاف در تجربیات ماست، کدام مرد میتواند درد زایمان را تشریح کند!؟"
شهرزادنیوز:شهلا بهاردوست شاعر و نویسندهی ساکن هامبورگ زادهی تهران است. در ایران دورهی تربیت معلم را گذرانده و در آموزش و پرورش تدریس کرده، اما در سال 65 به دلایل سیاسی ایران را به همراه خانواده به مقصد آلمان ترک میکند. شهلا در مورد ازدواجش مینویسد: "نوزده سالم بودم که ازدواج کردم و حاصل اون ازدواج دو دختر مستقل و موفق است که وجودشون برای من معنای خوشبختیست."
باغ آلبالویی پر از قصه
شهلا اولین قصهاش را در پانزده سالگی مینویسد که بعدها برای شاگردانش میخواند. بعدها به قصهگویی ادامه میدهد، ولی آنها را روی کاغذ نمیآورد تا اینکه در آلمان برای بچههای مهد کودکی که در آن کار میکند قصههای "وقتی شهلا کوچولو بود" را مینویسد که برگرفته از زندگی خود بچهها و تجربیاتشون میباشد. دربارهی انگیزهی اولیهی نگارش شهلا حکایتی شنیدنی دارد: "از دوران کودکیام خاطرهای دارم از مردی که هرگز نفهمیدم چه کسی بوده و من فقط او را به عنوان صاحب باغی در ذهنم دارم که بیاجازه به باغ آلبالویش قدم گذاشتم و هم مفصل خوردم و هم برای خودم کلی هم چیدم و بردم!
وقتی دزدی من از باغ آلبالو برملا شد، من عنوان کردم که آلبالوها را از آن باغ برنداشتم و به تخته سنگ بزرگی که بالای پلههای باغ بوده تکیه داده بودم که یکدفعه کنار رفت و زیر آن باغی بود پر از درختهای آلبالو و آنجا مال زنی بود که به من اجازه داد تا هر چقدر میخواهم بخورم و بچینم! این داستانی که من برای خانوادهام سر هم بافتم و اتفاقاتی که بعدش افتاد بدانجا رسید که پدرم مرا پیش صاحب باغ برد تا هم عذرخواهی کنم و هم بقولی ادبم کنند که دیگر از این کارها نکنم! وقتی من پیش این پیرمرد بودم او از من خواست تا داستانم را دوباره تکرار کنم و من با پررویی دوباره دروغم را تکرار کردم و او گفت اوه من اون خانم رو میشناسم ولی اون هم نباید بهت اجازه میداده، حالا هر دوی شما خطا کردید. بعد به من گفت از تنبیه من صرفنظر میکنه بشرط اینکه هر روز دو ساعت پیشش بروم و او برایم کتابهای قصه بخواند!"
تعطیلات آن تابستان در آن باغ برای شهلا خاطرهای زیبا میسازد و تاثیر خودش را روی روح کودکانهاش میگذارد: "همیشه بچههای فامیل و یا محله را در حیاط جمع میکردم و برایشان قصه میگفتم. جالب اینکه قصههایم همیشه من درآوردی بود بر حسب هیجانی که بچهها نشان میدادند به آن آب و تاب میدادم و مسیر قصه را تغییر میدادم. گاهی قصهها را با هم قاطی میکردم و یک چیز جدید از توش درمیآوردم."
گمشدهای از جنس واژه
مشغلهی زیاد، مسئولیت دو کودک، 40 ساعت کار در هفته و سپس تحصیل در رشتهی مددکار اجتماعی همراه با فعالیتهای فرهنگی چندان وقتی برای نوشتن برای شهلا نمیگذارد، بنابراین شهلا نوشتن جدی را از 38 سالگی آغاز میکند. در شروع کار مشوقی ندارد و نوشتههایش را گاهی برای یکی دو تا از دوستانش میخواند: "در 41 سالگی با ترس و دلهره با حمایت دوستی اولین مجموعه سرودههام رو با نام "رویای سبز" به ایران فرستادم تا چاپ بشه و بعد از اون کتاب دومم را اجازه ندادند چاپ بشه و من هم همینجا به چاپ رسوندمش. در همین زمان بود که شدیدن نیاز به نوشتن داشتم. روزی ده تا دوازده ساعت سر کار بودم ولی به محض اینکه به خانه میرسیدم باید مینشستم و ذهنم رو تخلیه میکردم و طوری بود که فقط مینوشتم و تا کاری رو تموم نمیکردم آروم نداشتم. در این مرحله کمکم عزیزانی با کارام آشنا شدند که گاهن با نظراتشون دلگرمم میکردند تا به کارم ادامه بدهم. امروز طوری است که اگر روزی ننویسم کلافهام و کلافه دنبال گمشدهام میگردم تا خلوتی پیدا کنم و بنویسم."
تخیل و تجربه
از نظر شهلا زندگی ما مجموعهای از رفتارها و تجربیات ماست و نویسنده از تجربیات خودش و دیگران برای کارش میتواند بسیار استفاده کند: "در زندگی همهی ما انسانها اتفاقاتی میافتند که حسهای ما را تحت تأثیر قرار میدهند و به عبارتی ما را دگرگون میکنند و ما واکنش نشان میدهیم مثل مرگ، در مقابل این اتفاق انسانها واکنشهای گوناگون انجام میدهند، یکی شیون میکند یکی به خلوت میرود یکی دست به خودکشی میزند و خب بعضی ها هم که نامشان هنرمند است همه را در آفرینش یک اثر بیرون میریزند. تخیل و تجربه هستند که زبان را همراهی میکنند."
شهلا تفاوت اثر نگاشتهی زن و مرد را در تفاوت تجربهی دو جنس جستجو میکند: "اگر منظور از تفاوت نگارش میان زن و مرد نگاه من و اندیشه من است که به روی کاغذ میآید، باید بگویم بله من متفاوت مینویسم و این خب کاملن هم طبیعی است چون نوع تجربیاتم با مرد متفاوت است همانگونه که تجربیاتم با دیگر زنان متفاوت است. خب اختلاف در تجربیات ماست، کدام مرد میتواند درد زایمان را تشریح کند!؟"
روا داشتن زندگی بر خود و دیگران
شهلا میگوید که هنگام نوشتن به هیچ وجه خودش را سانسور نمیکند: "زیرا کلن در زندگی واقعیام هم اهل سانسور نیستم. اعتقادم بر این است که زندگی کن و بگذار دیگران هم زندگی کنند. همانطور که قبلن گفتم فقط یک مجموعه و آن هم اولین کتابم در ایران چاپ شد که مجبورم کردند یک عکس با روسری برای پشت کتاب برایشان بفرستم، ولی بعد از آن همه کتابهام ـ چه چاپ شده و چه اونهایی رو که روی سایتم قراردادهام ـ بدون هیچ سانسور میباشد."
در رابطه با خودسانسوری نیز شهلا اشاره میکند که دو دسته از انسانها را به راحتی در زندگیاش قیچی کرده و بدور انداخته است: "دستهی اول کسانی که با رفتار و اعمال و حرفهایشان خواستهاند تا من خودم را سانسور کنم و دومی آدمهای دغل و حقهباز که با دروغ و دسیسه سعی در تخریب دیگران دارند و در تلاشند پا روی شانهی دیگران بگذارند و خود را از دیوارها بالا بکشند."
شهلا از حضور همیشگی خشم در جامعهی ایرانی میگوید؛ خشمی که نهتنها از جانب حکومتها، بلکه از سوی خود مردم نسبت به یکدیگر ـ در سطح جامعه و فامیل و خانواده ـ اعمال میشود: "ما حتی به خودمان هم خشم میورزیم! وقتی در عرصههای گوناگون مدام در فکر این هستیم که دیگری چه میگوید و چه فکر میکند و خط بطلان بر خود و خواستهها و نیازهایمان کشیدهایم، بزرگترین جنایت را بر خود مرتکب میشویم. خشمی است که به خودم روا میداریم و هرگز هم نمیپرسیم چرا!؟ شاید وحشت از جوابی است که ما را می شکافد! آینهای که در مقابلمان میگذارد تا خود را ببینیم و پی ببریم جز ادعایی پوچ چیزی نیستیم!"
از دست رفتهها و تازهها
شهلا به فشارهای تبعید بر نسل ما اشاره میکند. آن هم در زمانی که هر کس به دلیلی جانش را برداشت، فرزندش را به دوش گرفت و راهی غربت شد: "من امروز رشد خودم را سپاسگزار این محیط غربتم که با تمام سختیها و فشارهایی که برایم داشته، امکاناتی را نیز برای من به ـ به ویژه به عنوان زن ـ فراهم آورده تا بتوانم از آن استفاده کنم و خودم را به پیش ببرم. من در این جامعه از تئوری به کُنش رسیدهام و در شرایطی که این جامعه برایم مهیا کرده توانستهام به خود برسم و این برایم بسیار باارزش است."
مددکاری و نگارش
شهلا در کنار ادبیات و مددکاری اجتماعی به کارهای ژورنالیستی نیز میپردازد: "ادبیات شور زندگی من شده است. من اون رو نه حرفه میبینم و نه تخصصم! حرفه و تخصص من در رشته مشاوره اجتماعی و خانوادگی است و خب خرج زندگیام هم از همین راه در میاد."
شهلا از هر فرصتی برای نوشتن سود میجوید: "ولی خب سکوت شب برای من دلانگیز است و آرامش بیشتری برای نوشتن دارم."
شبانهروز کوتاه
نقاشی از دیگر هنرهایی است که شهلا به آن میپرداخته است، اما به دلیل داشتن آلرژی به رنگ مجبور شده آن را کنار بگذارد: "اگر مشکل آلرژی نبود، فکر میکنم نقاشی میکردم و سومین هنری که دوست دارم بازیگری و موسیقی است که بارها به سرم زده دنبالش رو بگیرم ولی حیف که شبانهروز فقط 24 ساعت دارد!"
در مورد برنامههای آینده شهلا ترجیح میدهد به روز فکر کند و کاری را برای فردا نگذارد: "اما اگر زنده بودم جدا از یک سری خواستههای خصوصی باید بگویم که دلم میخواهد رمانی را که پنج سال پیش شروع کردم و دو سالست که در کشو خوابیده تمام کنم. همینطور دلم میخواهد زودتر مهدکودک خودم رو افتتاح کنم."
فراغت و موسیقی
شهلا چندان وقتی برای کارهای خانه اختصاص نمیدهد و دلیل آن را بیش از هرچیز استفاده از تنهایی خود میبیند:
چون تنها هستم یکربع گاهی هم نیمساعت به کارهای خونه اختصاص میدهم. بقیهاش به کار میگذرد و خب کمی هم تفریح و استراحت :-))"
هرگاه شهلا فرصت کند استخر و سونا میرود: "دیدن فیلم، رفتن به کنسرت (کلاسیک و جاز)، رقص، اسکیت و یا دوچرخهسواری در هوای خوب و آفتابی ـ که اینجا کم پیش میاد ـ کافه رفتن و دیدار با دوستانم از دیگر تفریحات من هستن."
بسته به حال و فضایی که شهلا در آن است موسیقی خاصی را میطلبد و از خوانندگانی چند نام میبرد: "شهرام ناظری، گروه مستان، داریوش، گوگوش، فرهاد، فریدون فروغی، گوش میکنم. البته کارهایی از هنرمندان جوانمان هم شنیدهام که می پسندم و متاسفانه حضور ذهن ندارم تا نامشان را ببرم. خارجی هم لئونارد کوهن و لیزا استفیلد را خیلی دوست دارم. کارهای ویلن دیوید گارت هم شور جوانی را در من بالا میبرد."
«از کاخهای شاه تا زندانهای سیبری» خاطرات غلامحسین بیگدلی کتابیست که شهلا در حال حاضر در دست دارد: "مدتی است در تلاشم از تاریخ گذشته ی کشورم بیشتر بدانم و خاطرات و مصاحبهها را پیگیری میکنم. کتابهایی که به دستم میرسد معمولن بصورت الکترونیکی است و از این جهت کتابخانهی بسیار بزرگی دارم که دلم میخواهد هیچ کاری نداشته باشم و غم نان و آب نباشد و فقط بنشینم و اینها را بخوانم."
نقش نقد در جایگاه ادبیات
در مورد وضعیت شعر و نویسندگی فارسی معاصر شهلا به اشارهای بسنده میکند، چراکه خودش را در این زمینه متخصص نمیداند: "من به عنوان یک خواننده میتوانم بگویم که کارهای خوبی گاه دستم رسیده و خوانده و لذت بردهام، ولی خب این همهاش نیست. متاسفانه ادبیات هم مثل دیگر هنرها در ایران یک بخشش دستخوش روابط و نان به هم قرض دادنها شده! بخشی هم درگیر شیزوفرنی است! با کمال تاسف تا بخواهید پر مدعا داریم ولی کمتر نویسندهی جدی. اگر صادق باشیم با نگاهی به نقدهای ایرانی میتوانیم بفهمیم که در کجای دنیا ایستادهایم و چرا ادبیاتمان جهانی نمیشود."