خوش آمدید
www.bahardoost.org - وبسایت شخصی شهلا بهاردوست
  • شهلا بهاردوست
  • دربارهء من
  • یادداشت های روزانه
  • کتاب ها
  • داستان ها
  • گفت و گو
  • نقدها
  • ترجمه ها
  • نگارخانه
  • صدا
  • یوتیوب گالری
  • تماس
  • Deutsch

داستان ها

تاریخ ایجاد در 18 مرداد 1391

پشت پرچین ایستاده ایم 

2- در گذر زمان

 3

 

چشمهایش را که باز کرد آفتاب تا نیمه های اتاق تابیده بود به ساعت روی میز نگاه انداخت امّا نتوانست تشخیص بدهد ساعت چند است زیرا چشمهایش هنوز پر از
 خواب بود و همه چیز را تار می دید.
کمی در رختخواب چرخید و بعد آرام با چشمی نیمه باز به سمت دوش رفت آب را باز کرد و سرش را به دیوار چسباند و گویی به خوابش ادامه می داد.
 

مطالعه بیشتر …

تاریخ ایجاد در 16 مرداد 1391

پشت پرچین ایستاده ایم

1 - چه کسی به ما گوش می دهد؟

216

انگار نه انگار که در ایستگاه اتوبوس نشسته است!  چشمهایش راکسی از پشت عینک سیاهش که گرم خواب بود، نمی دید. خوب می دانست که آنجا جای

 خوابیدن نیست ولی دوست نداشت بلند شود و برود و این حال قشنگش را به پایان برساند بخصوص افکاری که در ذهنش به بازی در آمده بودند لحظاتش را

دلنشینتر کرده بود با خودش فکر می کرد برای نوشتن یک قصه ی تازه می توانند سوژه ی خوبی باشند.

مطالعه بیشتر …

تاریخ ایجاد در 13 مرداد 1391

روزهای بارانی

طرح جلد: استاد نادر خالق پور

Roozhaye Barani

مطالعه بیشتر …

  • Impressum
  • Datenschutzerklärung

کلیه ی حقوق این وب سایت محفوظ است

هرگونه استفاده از مطالب موجود در سایت و پخش آن بدون اجازه یا بدون ذکر منبع ممنوع می باشد

و متخلفین مورد پیگرد قانونی قرار می گیرند